×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

تجربه زندگی

از آغاز تا پایان

جملاتی بسیار تا بسیار زیبا فراتر از حد انتظار

پروردگارا ... به من بیاموز

 
دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند ...
گریه کنم برای کسانی که هیچگاه غم مرا نخوردند ...
لبخند بزنم به کسانی که هرگز تبسمی به صورتم
ننواخنتند ...
و عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند

کاش ميشد سرنوشت خويش رابهترنوشت  اندکي تاريخ را بهتر نوشت کاش مي شد پشت پا زد بر تمام زندگي داستان عمر خود را گونه اي ديگر نوشت

اغلب فکر می کنیم چون خیلی گرفتاریم به خداوند نمی رسیم اما واقعیت اینه که چون به خداوند نمی رسیم خیلی گرفتاریم

آموخته ام كه خدا عشق است

 و عشق تنها خداست آموخته ام كه وقتی ناامید می شوم

 خدا با تمام عظمتش عاشقانه انتظار می كشد

 دوباره به رحمت او امیدوار شوم آموخته ام اگر تا كنون به آنچه خواستم نرسیدم

خدا برایم بهترش را در نظر گرفته آموخته ام كه زندگی دشوار است

 ولی من از او سخت ترم...

 

بهترین دوست اون دوستیه که بتونی باهاش روی یه سکو آروم بشینی و چیزی نگی و وقتی ازش دور میشی حس کنی که بهترین گفتگوی عمرت رو داشتی


وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم عاشق شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم

 با همه رنجی که دنیا با دل ما می کند

جای ما هر کسی باشد ترک دنیا می کند

پیش خودگویم که فردا ترک دنیا می کنم

چون که فردا میرسد امروز و فردا می کنم

کاش در دهکده عشق فراوانی بود توی بازارصداقت کمی ارزانی بود کاش اگر گاه کمی لطف به هم می کردیم مختصر بود ولی ساده وپنهانی بود کاش به حرمت دلهای مسافر هرشب روی شفاف ترین خاطره مهمانی بوده کاش دریا کمی از درد خودش کم           میکرد قرض میداد به ما هر چه پریشانی بود این روزا عادت گلها مرگ را بهونه کردنه کار چشای ادما دل رو دیونه کردنه این روزا کار رویامون از پونه خونه ساختنه نشونه پروانگی زندگیو باختن این روزا تنها چارمون شاید پرنده مردنه روبام پاک اسمون ستاره راشمردنه

 

چو کس با زبان دلم آشنا نیست چه بهتر که از شکوه خاموش باشم چو یاری مرا نیست همدرد ، بهتر که از یاد یاران فراموش باشم

گاه دلتنگ می شوم دلتنگ تر از همه ی دلتنگی ها ، گوشه ای می نشینم ، و حسرت ها را میشمارم ، باختن ها و صدای شکستن ها را ، نمیدانم من

کدامین امید را ناامید کردم و کدام خواهش را نشنیدم و به کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگم

وقتی من به دنیا اومدم پدرم ۳۰ سالش بود یعنی سنش ۳۰ برابر من بود وقتی من ۲ ساله شدم پدرم ۳۲ ساله شد یعنی ۱۶ برابر من وقتی من ۳ ساله شدم ...پدرم ۳۳ ساله شد یعنی ۱۱ برابر من وقتی من ۵ ساله شدم پدرم ۳۵ ساله شد یعنی ۷ برابر من وقتی من ۱۰ ساله شدم پدرم ۴۰ ساله شد یعنی ۴ برابر من وقتی من ۱۵ ساله شدم پدرم ۴۵ ساله شد یعنی ۳ برابر ...من وقتی من ۳۰ ساله شدم پدرم ۶۰ ساله شد یعنی ۲ برابر من می ترسم اگه ادامه بدم از پدرم بزرگتر بشم

 

 

چه کسی میگوید؟

چه کسی میگوید که گرانی اینجاست؟

دوره ارزانی است؟

چه شرافت ارزان!

تن عریان ارزان!

و دروغ از همه چیز ارزانتر

آبرو قیمت یک تکه نان

و چه تخفیف بزرگی خورده است

قیمت هر انسان!!!!!!!

 

دکتر شریعتی

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری.........

دختری به کوروش کبیر گفت:من عاشقت هستم....

 کوروش گفت:لیاقت شما برادرم است که از من

 زیباتر است و پشت سره شما ایستاده،دخترک

برگشت و دید کسی نیست. کوروش گفت:اگر عاشق

 بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی

 

صفاوصلح ویکرنگی دراین عالم قدیمی شد* توقع ازرفیق ومونس و همدم هم قدیمی شد* میاور بر زبان نام وفا را از خیر آن بگذر *وفا اینجا نه تنهابلکه در کل عالم قدیمی شد* به گرد شهر میگردی تا کنی آدم پیدا به جان

حضرت آدم که آدم هم قدیمی شد
بایک دل غمگین به جهان شادی نیست *تایک ده ویران بودآبادی نیست *تادرهمه جهان یکی زندان است* در هیچ کجای عالم آزادی نیست

در آغوش خودم هستم...من خودم را آغوش گرفته ام.نه چندان با لطافت..نه چندان با محبت..اما وفادار...وفادار....

 


 


رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست، رقص هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است.
زندگی همچون رودی بزرگ که به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میکند
فانوس  ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می کشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر میخیزند و خود را در آغوش ساحل گم میکنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می کنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.
تولد هر کودک، نشان آن است که :
خدا هنوز از انسان ناامید نشده است

 




پنجشنبه 27 اردیبهشت 1391 - 2:10:54 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


جوک ها واستاتـــــــــــــــوس های جدید خیلی باحالن حتما ببینید


دلم تنگه


ستایش


اسلام علیک یا اباعبدالله حسین (ع)محرم تسلیت


چگونگی تغییر دادن پسورد آی دی یاهوی خود در یاهو مسنجر


طریقه حذف ایمیل یا ایدی در یاهو


متن ترانه های سیاوش


≋دریای من≋


شعرهای زیبا در مورد باران سری پنجم


شعرهای زیبا در مورد باران سری چهارم


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

239023 بازدید

3 بازدید امروز

21 بازدید دیروز

153 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements